داستان واقعی دختر اسب سوار
در زمانهای قدیم یک دختر از روی اسب می افتد ولگنش از جا در میرود هر حکیمی که می آید دختر اجازه نمی دهد کسی دست به باسنش بزند هر چه به دختر می گویند حکیم محرم است به خاطر شغلش زیر بار نمی رود،
دختر هر روز ضعیف تر می شود تا اینکه یک حکیم حاذق وباهوش حاضر می شود به یک شرط بدون دست زدن به باسن دختر اورا معالجه کند شرطش این بود که یک گاو چاق وفربه پدر دختر به او بدهد که بعد از جا اندازی باسن مال خودش شود.
پدر قبول می کند.
چاقترین گاو آن منطقه را می خرند و به خانه حکیم می برند حکیم می گوید تا دو روز هیچ آب وعلفی به گاو ندهند،بعد دوروز گاو لاغر ونحیف می شود دختر را بر روی گاو سـوار میکنند.پاهای دختر را به زیر شکم گاو گره می زنند،بعد به گاو کاه وعلف میدهند گاو با حرص وولع شروع به خوردن می کند وشکمش بزرگ وبزرگتر می شود به گاو آب می دهند گاو متورم تر می شود وپاهای دختر تنگ وکشیده می شود دختر از درد جیغ می کشد حکیم نمک به آب اضافه می کند گاو با عطش زیاد آب می نوشد شکم گاو به حالت اول بر می گردد که ناگهان صدای ترق جا افتادن باسن دختر شنیده می شود جمعیت فریاد شادی سر می دهند،یک هفته بعد دختر مثل روز اول اسب سواری می کند.
این نوشته افسانه یا ساختگی نیست وآن حکیم کسی نیست جز بو علی سینا حکیم نامدار ایرانی
صفحات: 1· 2